حيلت رها کن عاشقا ديوانه شو ديوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خويش را بيگانه کن هم خانه را ويرانه کن
وآنگه بيا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سينه را چون سينه ها هفت آب شو از کينه ها
وآنگه شراب عشق را پيمانه شو پيمانه شو
بايد که جمله جان شوی تا لايق جانان شوی
گر سوی مستان می روی مستانه شو مستانه شو
آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده
آن گوش و عارض بايدت دردانه شو دردانه شو
چون جان تو شد در هوا ز افسانه شيرين ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو
تو ليله القبری برو تا ليله القدری شوی
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو
انديشه ات جايی رود وآنگه تو را آن جا کشد
ز انديشه بگذر چون قضا پيشانه شو پيشانه شو
قفلی بود ميل و هوا بنهاده بر دل های ما
مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو
بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را
کمتر ز چوبی نيستی حنانه شو حنانه شو
گويد سليمان مر تو را بشنو لسان الطير را
دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو
گر چهره بنمايد صنم پر شو از او چون آينه
ور زلف بگشايد صنم رو شانه شو رو شانه شو
تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بيذق کم تکی
تا کی چو فرزين کژ روی فرزانه شو فرزانه شو
شکرانه دادی عشق را از تحفه ها و مال ها
هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو
يک مدتی ارکان بدی يک مدتی حيوان بدی
يک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو
ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر
نطق زبان را ترک کن بی چانه شو بی چانه شو
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.